روز تولدش را فراموش کرده بود و اینطور یاداوریش کرد: مردک! آخه آدم روز به این تابلویی رو فراموش می کنه؟ اونم سیزده به در! در جواب گفته بود: آره درست میگی و انگار که بنزین روی آتیش ریخته باشه جواب گرفته بود:‌مرض درست میگی حتی بلد نیستی از دل آدم دربیاری. و تمام. رابطه ها همینطوری به پایان می رسند. بعد از شور و شوق اولیه که مثل یه آتشفشان فواره می کنند و کلی حرارت دارند تا موقعی که گدازه ها به دریا می رسند و سرد و سنگ میشن و تمام. برگشتی در کار نیست. این سرنوشت آتش درون زمین است که از اعماق قلبش بیرون میاد، بعد از طی مسیری سرد و خاکستری و بی حرکت و بی جان به انتهای سرنوشتش می رسد. انگار که دنیا مقدر کرده این اتفاق بیفتد.

مردک ،پشت پنجره، دست به زیر چانه ش زده ،به انعکاس نور چراغهایی نگاه کرد که روی زمین خیس خورده از باران اول سال تابیده شده بود. خدا هم شوخی اش گرفته امسال. نه به هر سالی که گرمتر می شدو نه امسالی که از شدت رطوبت و باران لبه های جدول ها خزه بسته.

تقویم ، یعنی زمان، یعنی رفتن. آدمها، ماشینهای خیابان و باران که بالاخره نمی بارد. سیزده به درهایی که تا یاد می آورد فراموش شده بود حتی بیشتر از همه جمعه ها. خط فکر آدم را به کجاها می بردو چرا این موقع شب. اگر عشقی وجود داشت پس گذشت هم باید باشد و اگر دوست داشتنی وجود داشت هیچ چیز نمی توانست آن را بشکند حتی یادآوری یک روز سیزده ماه اول سال. دوست داشتنی در کار نبود. بازیگرها خسته شده بودند.


David Neyrolles - Boulevard Voltare


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دوره آموزشی جامع رنگ شناسی و کارگاه ساخت رنگ در گرگان خودروهای انگلیسی Trey دانلود رایگان تمامی دوره های استاد عباس منش گیاهان آپارتمانی و دارویی مسابقات ورزشي ارائه ي انواع عطر و ادکلن برند تاسیسات حرارتی و برودتی migrationsafiran