راستش خیلی وقته مطالب سنگین رو نمی فهمم یعنی میام زوم می کنم رو یه مطلبی که نیاز به تمرکز چند دقیقه ای داره ولی همون دقیقه اول که متوجه میشم این مطلب نیاز به فکر کردن اساسی و حلاجی کردن مطلب داره بیخیالش میشم. مثلا خیلی وقته مشتق و انتگرال و این چیزها رو فراموش کردم گفتم دوباره یاد بگیرم (خودآزاری محض!) دیدم واقعا نمیتونم. تو بقیه زمینه ها هم همین بود. با اینکه از یه چیزهایی سررشته دارم ولی نمیتونم مطالب تخصصی رو مثل قبل تفسیر کنم و یاد بگیرم. با اینکه خیل نمیتونم رو یه موضوعی عمیق بشم ولی چند شب پیش یاد ت های ماکیاولی افتادم. اینکه چقدر منفور بوده و با این وجود یه طورهایی روشهای تمداران رو افشا می کنه که چطور هدف وسیله رو توجیه می کنه. اینکه برای رسیدن یه مقصدی همه کار خلافی میشه کرد ولی یه جنبه های مثبتی هم داشته این موجود منفور. برای من حداقل اینطور بوده.یاد کارهایی که قبلا انجام دادم افتادم و ربط اینها به استاد ماکیاولی.

دیدم چند نفر جلوی در ایستادن و دارن سیگار میکشن. اینکه دود این سیگار کشیدن ها از لای در میاد تو خونه رو میشه تحمل کرد ولی اینکه پنج شیش نفر جلو رفت و آمد یه خونه رو میگیرن تحمل کردنی نیست. چند دفعه ای که عصبانی شدم و با شکایت و پلیس این چیزها مسئله رو تموم کردم نتیجه خوبی نداشت ولی چند وقتیه طور دیگه ای با اینا برخورد می کنم. وقتی بهشون میرسم میگم ارباب ها ‏، آقایون اجازه میفرمایید؟ لطف میکنید اونطرفتر بایستید (با یه لبخند ملیح :)) و اونا هم میگن ببخشید چشم حتما. 

بعد مدتها قرار بود از این مدرک نظام مهندسی چیزی گیرمون بیاد ولی گویا همه ش دردسر بود. یعنی تا اینجای ماجرا فهمیدم که طرف داره سرم کلاه میذاره. گفتم بهش زنگ بزنم بگم آقای ، فلان فلان شده این چه کاریه ولی قراره یه کار دیگه بکنم. میگم ببخشید مشکل مالیاتی دارم نمیتونم اینکارو انجام بدم و مظلوم نمایی هم میکنم که دل طرف بسوزه به جای اینکه عصبانی بشه و مسائل دیگه پیش بیاره. 

چند سال پیش که مغازه داشتم و برا خودم مشغول بودم یه سری آدم بودند که از یه طرف آشنا بودند و یه طرف مزاحم. نه میشد اینا رو دک کرد برن پی کارشون نه میذاشتن من کارم رو کنم. خلاصه بعد کلی فکر کردن به این نتیجه رسیدم که بهترین راه همینه که انجام دادم. تا یه هفته که میومدن به همشون میگفتم که یه مریضی پوستی واگیردار دارم و درمانش هم دوا و دارو زیاد میخواد. اینا هم از ترس گرفتار نشدن رفتن و دیگه اونطوری نمی اومدن.


- نه گفتن خیلی خوبه به شرط اینکه تبعاتش رو بپذیرید و البته هزینه هاش. 

- این موردهای بالا رو هیچوقت به هیشکی توصیه نکردم شاید از ضعف من بوده که اینطور رفتار کردم. 

-یه معلمی داشتم که یه چیزی ازش موند تو ذهنم. میگفت بتمرگ ،بشین و بفرمایید همه ش یه معنا داره ولی چه خوبه اونی که معنای خوبی هم داره استفاده بشه. 

-آخرش هم نفهمیدم ماکیاولی آدم خوبی بوده یا نه. شاید یه چیز تو مایه های «بی ادبان» تو داستان لقمان یا «بدان» تو قصه نوح و پسرش


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سایه‌ی هیچ آستان مقدس امامزاده عبدالله موسی الکاظم (ع) شهر کدکن جستجو گر فایل های وب آموزش تعميرات برد دکترزندگی چتروم آزمایشگاه پویان وبلاگ تخصصی موبایل و کامپیوتر خشکبار نیوز عرضه ومعرفی دستگاه هاوتجهیزات پوست وزیبایی